چشم بندی

متن مرتبط با «میداس» در سایت چشم بندی نوشته شده است

شاه میداس درون ما

  • افسانه ی زیبا وآموزنده ی یونانی وجود دارد بنام" شاه میداس" در آغاز نوجوانی این داستان راخوانده بودم.و روی من تاثیر زیادی گذاشته بود! بچگی کردن ما بااین داستانها زود تمام شد.... اما داستان این بود؛ مردی که آرزو کرد فقط طلا داشته باشد و به هرچه دست بزند طلا بشود بالاخره یه نفر کمکش کرد و او به این فن دست یافت و به هرچه دست زد طلاشد... او شاه شد." شاه میداس" تااینجای کار همه چیزدرست و قشنگ بود! اما دیری نپائیدکه همه چیز برایش درد و رنج شد چون همه چیز برایش طلا می شد...!! عاقبت همه از او فراری شدند آب هم نمی توانست بخورد و از گرسنگی  به تلف شدن رسید .... همه  افراد تحت امر شاه میداس از اینکه به  طلا تبدیل شوند می ترسند که پول وطلا چیزی نیست مبادا که مسخ و دگرگون و نابود شوند!!! اوحتی هنگامی که دخترش رادر آغوش کشید آن کودک معصوم در آغوشش طلاشد... شاه میداس برای دارایی اش آنقدر زجر وگرسنگی و بیماری و درد کشید! او همه دارایی و طلاهایش را داد تا درمان شود. اما نمی شد. به قصه ی غریبی تن داد تا به حالت سابق خود برگردد ازاین رو به شاه بودنش نیز پشت کرد و.... کسی هم جرات درمان او را نداشت. او سپس  آرزو کرد به زندگی عادی باز گردد و دیگر هیچ نیازی به طلا و پول ندارد فقط زندگی آرام و عادی می خواست... این داستان هدایت فکری و فرهنگی تمیزی دارد. اگر انسان به تمام خواسته هایش برسد بازهم یک جای کارش می لنگد! اگر به هرچه دست بزند و طلا شود بازهم ناقص است... حال  و روز آرزوهای ما هم همین طوراست! استاد ما می گفت بخش زیادی از گرفتاری های ما آرزوهای دور ودراز ما و دعا های نسنجیده ماست! دعاهایی می کنیم که برای مان شر می شود و چوب همین آرزوهایمان را می خوریم!! بگذاریم که پروردگ, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها