من هم مثل شما ته این معما را ماسیدم ... از نام خوشت ادا کنم بسم الله هستی تو علی و نیست مثلت بالله پرسند ز قوتت اگر می جویند لا حول و لا قوه الا بالا لله ( ملا صدرا ) گاهی وقتها که به نوشتن روی میآورم عزایم میگیرد . که چگونه افکارم را به همان ترتیب بنویسم ولی همیشه قلم وقتی روی برف کاغذ می سرد هر آنچه که دلش میخواهد با دلم درد دل میکند. چیزی که الان برای اسکی روی کاغذ بذهنم رسیده است ” از بچه بودنم “ است . این را میدانم که همیشه روزگار میخواستم مثل الان روزی روزگاری جوان باشم ، هیچوقت بچه نبودم ولی خیلی بچگی کردم . الان هم همینطور است آنهم در اوج جوانی . گاهی وقتها که کودکی را میبینم میاندیشم که سرنوشت او چه رقم خواهد خورد؟ آیا او هم بچگی میکند ؟! اگر صدای این سحرخوانان و خروس همسایه اجازه دهد تمرکز میکنم و میگویم چه باید بچینم یا بقول شماها بنویسم ، تمرکز با وجود این هیاهوهای خروس مضطرب از خواب مردمان و صدای بم و محزون سحرخوانان ذهنم را آشفته بازار خود کرده است . آدم عجیبی هستم ، مثل الان که نصفه های شب یا سحرگاهان نوشتنم گل میکند . از آن آدمهای عجیبی ... که زود به زود به , ...ادامه مطلب