من هم مثل شما ته این معما را ماسیدم ...

ساخت وبلاگ

 

                           من هم مثل شما ته این معما را ماسیدم ...

 

               از نام خوشت ادا کنم بسم الله             هستی تو علی و نیست مثلت بالله

                پرسند ز قوتت اگر می جویند               لا حول و لا قوه الا بالا لله     

                                                                                                ( ملا صدرا )

 گاهی وقت‌ها که به نوشتن روی می‌آورم عزایم میگیرد . که چگونه افکارم را به همان ترتیب بنویسم ولی همیشه قلم وقتی روی برف کاغذ می سرد هر آنچه که دلش میخواهد با دلم درد دل میکند.

چیزی که الان برای اسکی روی کاغذ بذهنم رسیده است ” از بچه بودنم “ است . این را میدانم که همیشه روزگار میخواستم مثل الان روزی روزگاری جوان باشم ، هیچوقت بچه نبودم ولی خیلی بچگی کردم . الان هم همینطور است آنهم در اوج جوانی .

گاهی وقت‌ها که کودکی را می‌بینم می‌اندیشم که سرنوشت او چه رقم خواهد خورد؟ آیا او هم بچگی می‌کند ؟! 

اگر صدای این سحرخوانان و خروس همسایه اجازه دهد تمرکز میکنم و میگویم چه باید بچینم یا بقول شماها بنویسم ، تمرکز با وجود این هیاهوهای خروس مضطرب از خواب مردمان و صدای بم و محزون سحرخوانان ذهنم را آشفته بازار خود کرده است .

آدم عجیبی هستم ، مثل الان که نصفه های شب یا سحرگاهان نوشتنم گل می‌کند . از آن آدم‌های عجیبی ... که زود به زود به آسمان زُل میزنم و حواسم را به صدای محیط زوم میکنم ؟ از آن آدم‌هایی که هرکس در نگاه اولش به من ، یاد معماهای برزخی می‌افتد . بله من سیلوی معما هستم این را همه اطرافیانم تو ذهنم کاشتند . نمی‌دانم چرا ؟ جداً به شما می‌گویم چرا ؟

روزهای من به جای سپری شدن زیر چتر آفتاب مهربانی ، زیر خورشید نگرانی سیاه سوخته می‌شوند هر روز بر این معما افزوده می‌شود که این موجود حیران و سرگشته من هستم ، یا نه شق‌القمر دیگری . این کجای معماست ؟ درست اول ترمینال معما....

آن وقت که به مسلک آیین مستان روی آوردم خیلی نوجوان بودم ، فکر سازمانی و سیاسی نداشتم عجیب اصولگرا و معمار پیشه بودم ، عجیب اصراری داشتم که از همه جزییات و مسایل هستی ناخنکی بزنم استادی داشتم که میگفت ، کنجکاوی زیاد فرقی با فضولی ندارد . فضول به تمام معنا هم نه کمی آفتابی .

از آن زمان به بعد هر چه بیشتر می‌فهمیدم بیشتر معما می‌شدم . چند تا اسم هم دوستان به نافم می بستند. لولک و بولک ، مارکوپولو و ... البته این اسم ها مال بچگی‌هام بود . ولی بود دیگه ! بگذریم ، مصیبت زیادی بابا مامانم کشیدند تا کار به اینجاها نکشد . ببخشید چی می‌گفتم ؟! بله تازه فهمیدم که خیلی چیزهای ریز و درشت را اصلاً نمی‌فهمم . بقول گفتنی شوط هستم خودم را سرزنش میکنم که چرا اینقدر اما ، اگر ، چرا و از همه مهمتر  ” ای کاش “  می‌گویم . ای کاش این دلیل همه معماهایم بود ؟ اما واقعیت این است که من معما هستم ، چون میتوانم باشم و تا وقتیکه خودم بخواهم می‌توانم جوان باشم ، می‌توانم بدانم . و به آنچه که زیر آفتاب مهربانی که ” روز “   نامیده می‌شود فخر بفروشم که آفتابا تو هم برای من متولد شدی که سحر باشی و به فلک پا میکوبم چون پایکوبی را دوست دارم . دیدی وقتی به آسمان شب سلام میکنم ، ستاره‌ها چشمک بارونم می‌کنند ؟! آنها هم دلشان خوش است از اینکه ما هستیم .

همیشه روزگار تا بود همین بود که یکی باید سنگ زیرین آسیاب باشد و دیگری سنگ محور بی‌خودآگاه همین سنگ آسیا . لیکن هر دوی این سنگ ها معذبند و در فشار اما دلشان از این عاشقی و به دور هم گشتن غنج میرود . گفتم غنج ؟! راستی غنج هم گنج است آنهم که حالی به حولی می‌شود . اصلاً در شناسنامه هر دو سنگ گرفتار و عاشق می‌نویسند : آسیا سنگ . گرفتی الان چی شد ؟ آدم بد و خوب ، زشت و زیبا ، پیر و جوان هر چه و هرچه توی شناسنامه شان می‌نویسند این آقایون یا خانم‌های فرشته را میگم که شب و روز زیرآب ما را میزنند و گاه زاغ سیاه گرفتاری‌هایمان را چوق میزنند . خوب حالا چوب میزنند . بماها میگن ” آدم ! “ 

نمی‌خواهم کسی را جز بلا بدهم . ولی میخواهم عرض کنم که من بالاخره فهمیدم توی این دنیا چه خبرهایی هست ! همه انسانهای فقیر و غنی مادی و معنوی ....  همه با حال‌ها و بی حال‌های دنیا در سختی و تعب و رنجش هستند چه اهالی کوچه تنگ و باریک فقر ، چه اهالی محترم خیابان شمالی غنی همه‌شان بی‌زحمت باید سنگ آسیا باشند ، بعضی‌ها بالا بعضی‌ها پایین گاهی وقت‌ها  بالایی‌ها پایین و گاه پایینی‌ها بالا . گاهی اوقات سنگ زیرین که نصیب بچه محلهای کم شانس‌ها می‌شود . بازهم پُز عالی جیف خالی . چی ”  جیب  “  خوب باشه همان جیب چه فرقی داره ؟!

خلاصه همه را درد هست . عاقل فرزانه ، جاهل دیوانه ، جوان و پیر ، مرد و زن ، ببو و زرنگ ، پیه و رند همه در این سیستم رنج ، نسیان ، مرگ و بیماری را تجربه می‌کنند . ( البته این سیستم چیدن الفاظ و عبارات و مهندسی کلمه عامدانه نیست ، برای مشوه کردن ریخت درد یا هر کس دیگر هم نیست )

بعضی وقت‌ها می‌اندیشم که درد و رنج جزء لاینفک وجود و اعضای ما هستند . و به یقین رسیدم که این بلایا عضو حیاتی‌ام هستند که باید باشند بقول گفتنی ”  و گرنه روز ما نمیگذره “  

مرحوم استادم میفرمود : « بلاها یا برای امتیاز گرفتن هستند ، یا برای آزمایش و سنجش و یا برای تنبیه شدن بخاطر سوء رفتار و کردار و ... »

بماند که چطور این مکاشفات را حضرت استاد بمن انتقال داد ، حکایاتش مفصل است ولی باعث و بانی‌اش یکی‌ش همین ماه مبارک رمضان ” نفحات رب “ است رایحه ریحان هم همین دعای سحر ، آواز سحرخوانان ، سفره معطر افطاری ، نان و نمک  .

عرض کنم که حیات ما انسانها متصل به سیستم رایانه‌ای لطیف ذات اقدس ربوبی است ، پس از تولد بعد هم وقایع حیات ته ته هم رَحِم الله . آن وسط‌هاش که تخت مال خودمان هست یعنی باید سازمان مدیریت برنامه‌ریزی‌مان آن را فعال کند از عجایب حوادث زندگی شرم آور هر بنی بشر جانوری است . اِی .. بی خیال موضوع . راستی شما خود را برای مرگ چطور آماده کرده‌اید ؟! اصلاً میانه خوشی با آن دارید؟! بعضی وقت‌ها به این نکته بغرنج حیاتی که می‌رسیم میگوییم حالا کو تا مرگ ، بعد لبهامان را چنان گاز میگیریم که بیچاره آقا لبه تا چند روز از افکار صاحاب میره توی لک ، همون دیگه دمخ میشه .

گاهی وقت‌ها  می‌گوییم چند روز آخری را بی‌خیالی عشق است ، در هر دو جهت به طفره سرگرم می‌شویم دست دستی خودمان را به زندان غفلت می‌سپاریم . و نا آگاه دَدَر رفتن یک نوع بدمرگی است .

بعضی‌ها سنگ و دانه‌ی لای همان سنگ آسیای زندگی‌شان می‌شوند . و مردن زیر چرخ آن آسیای بی‌معرفتی خیلی ناخواسته و شوم است . حقیقت این است که جناب عزراییل کاری به این کارها ندارد هشدارهایش را از قبل ، هنگام مرگ دوستان ، اقوام و عزیزانمان بما داده بود ما جدی نگرفتیم پس دقت کنیم معمای بزرگتر را دریابیم که در یک قدمی ما پهلوان و طیب می‌طلبد . حالا فهمیدید من کجای معما هستم بله من هم مثل شما ته این معما را ماسیدم ...

                                                                        حمیدرضا ابراهیم‌زاده 81/8/30

 کلیه حقوق برای مولف محفوظ است.

 

 

چشم بندی...
ما را در سایت چشم بندی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ddayeremina5 بازدید : 181 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 5:41