مسافر آرزو ها

ساخت وبلاگ

مسافرآرزوهایم هستم

مسافری شده ام که به دنبال مزار خود شهر به شهر را می گردم...

سنگ قبری خواهم داشت در دیار غریب که روی آن آینه ای سرتا سری خانه هویتم را در بر خواهد گرفت....

ما آرزوی خیلی ها هستیم و خیلی ها آرزوی ما.

تاریخ زندگی همین است.

که شهاب سنگی بوده ام از جای نامعلومی به زمین پرتاب شده ام...

تاریخ همین است که پرنده ای بودم ساکن سیبری برای  امرار معاش وادار شدم تا به سواحل جنوبی خزر مهاجرت کنم که با گلوله به استقبالم آمدند و ناگاه در پهنای دام صیادان اسیرگشتم وبال شکسته و خسته، گلویم را بریدند و برایم ماهیتابه ها ساخته شد

سرخ شدم  و تمام ...

انگار موطن اصلی ام  خندق بلای دیگران بود....

تاریخ زندگی همین است که رایحه ی غباری باشم از اربیل و کرکوک و دشت های موصل وبصره ، اسیر باد شدم و درمزرعه ی کشاورزی درخاک ایران فرود آمدم و ذرات گندم و خمیر نان و شیرینی  را تشکیل دادم و درصلب پدری جای گرفتم و در شکم مادری حمل شدم...

تاریخ همینی است که من می گویم نه آنکه اسکندر و چنگیز آن را به چنگ ودندان گرفته اند .

حتی چنگیز واسکندر هم اسیرهمین پرتاب و مهاجرت وشلیک باد  بوده اند...

آدمها شبیه جاها واماکنی می شوند که در آنجا ساکن هستند و بو می گیرند از رایحه ای که در همان جا زندگی می کنند.

دریایی ها دریایی می شوند.

و کوهی ها خصوصیت کوه را می گیرند.

رود خانه نشین هارود خانه وار رفتار می کنند.

مسجدی ها همانگونه بوی مسجد می دهند.

 مردابی ها مثل مرداب ترسناک و بی روح.

جنگلی ها قد برافراشته و جنگلی می شوند. 

و کویری ها همیشه درحال مسافرت وحرکت .

اما آنهایی که با رویاهایشان وآرمانهایشان زندگی می کنند ؛ بوی خوشی می گیرند.

کالبد نحیف ما برای پروار و راحت طلبی و آرامشش آنقدرناله و ناز می کند که روح به این بزرگی را در سلطه واختیارش می گیرد و در باتلاق و پیله ی خود محبوس می کند.

 کافی است که کالبد موفق به سلطنت  دل و روح کسی شود.  کار آدمیتش همانجا تمام است.

هیچوقت بزرگ نمی شود و رشد نمی کند.

اسلاوی ژیژک می گوید؛

«خطری که امروزه تهدیدمان می کند انفعال نیست بلکه فعالیت کاذب است، اشتیاق به "فعال بودن"، "مشارکت کردن" و پنهان ساختن پوچی آنچه جریان دارد است. مردم همواره مداخله می کنند و "کاری می کنند"؛ دانشمندان در بحث های بی معنا شرکت می کنند،و غیره. کاری که به راستی دشوار است عقب نشستن و پا پس کشیدن است. صاحبان قدرت غالباً حتی مشارکت"انتقادی" و گفت و شنود را به سکوت ترجیح می دهند_ صرف وارد ساختن ما در"گفت و شنود" مطمئن شان می سازد که انفعال نامیمون ما را شکسته اند.»

برای بزرگ شدن باید روح را بزرگ  کرد .

جسم هنگامی که بالغ و بزرگ شد دوست دارد بمیرد.

اما روح دلش نمی خواهد مثل کالبد بپاشد وبپوسد.

روح می خواهد باشد و همراه باد صبا رایحه ی ریحان گردد.

روح می خواهد ازسیبری به اربیل مهاجرت کند و از اربیل  به کیهان سفرکند

شاید هم بخواهد به ایران بازگردد.

مسافرم  و گمشده ام مزاری است  که مرزی ندارد ...

 

حمیدرضا ابراهیم زاده

18 مهرماه 1398

 

 

 

تمامی حقوق مربوط به این اثر درانحصار نگارنده محفوظ می باشد

چشم بندی...
ما را در سایت چشم بندی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ddayeremina5 بازدید : 149 تاريخ : سه شنبه 18 آذر 1399 ساعت: 0:06